کربلا

ساخت وبلاگ
ربع ها رو درآوردم که بفروشیم. حین شمارش و حساب کتاب بودم که یدفعه دیدم دوتاش نیس. خلاصه همه خونه رو زیر و رو کردیم پیدا نشد. آخر یکی شون گذاشته بود زیر فرش هال، یکی دیگشون شایدم همون اون یکی رو گذاشته بود زیر فرش پذیرایی  میخواستیم بیایم خونه مامان کربلا...
ما را در سایت کربلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarvandnuzh بازدید : 188 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 16:16

دیروز تا بچه ها خواب بودن گفتم استند عددشونو درست کنم دوتا یک روی یونولیت بریدم و با چسب وصلشون کردم و مشغول روبان پیچی بودم که نوژین بیدار شد. کنار خودم گذاشتمش و باز مشغول شدم. اونم با خط کش مشغول بود سروین هم بیدار شد و چون رو تخت خودمون بود گفتم کربلا...
ما را در سایت کربلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarvandnuzh بازدید : 199 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 16:16

روز 3 شنبه و 4 شنبه مورخ 25 و 26 مهر به تمیزکاری و نظافت گذشت روز 5 شنبه 27 مهر ساعت 6 صبح پاشدم، کاهو خیس کردم، سیب زمینی و تخم مرغ پختم، ژله های بستنی سفید و صورتی حاضر کردم، مواد دلمه رو حاضر کردم، مرغ پختم،  زری اومد کمکم، الویه درست کرد و سالاد. کربلا...
ما را در سایت کربلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarvandnuzh بازدید : 179 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 16:16

دیدم صدا دوتاشون نمی یاد

صدا زدم سروین، نوژین

سروین بگو بله

دیدم سروین از گوشه پذیرایی اومد و انگشت سبابه شو نشون میده و میگه ای ای

دیدم پی پیه

باباشونو بلند صدا زدم و گفتم بیا کمکککککک

بله

دیدم نوژین خانوم گوشه اتاق نشسته ن و شلوارشونو تا زانو کشیدن پایین و پوشک پی پی کرده رو باز کردن و دوتایی مشغول انگشت زدنن

کربلا...
ما را در سایت کربلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarvandnuzh بازدید : 194 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 16:16

شب 18 آبان مصادف با اردبعین پایین روضه بود بچه ها رو حاضر کردیم خال خالی سرمه ای و صورتی شونو پوشیدن با کفش سرمه ای و رفتن روضه پیش همه غریبی می کردن و گریه تا اینکه بعد ی ساعت خاله ها اومدن شکلات تعارف کردن، خاله ز شکلاتشو داد به سروین، داشت به کاکا کربلا...
ما را در سایت کربلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarvandnuzh بازدید : 185 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 16:16

مادر عصر شنبه 20 آبان از کربلا برگشت. البته زوتر اومده بودن ولی تهران بودن

زنگ زد که پاشو بیاااااا دلم ی ذره شده برا وروجکا

من و بابا هم هی انکار که سرما خوردین و صداتون گرفته و .. که گفت نه چیزی م نیس

با کش و قوسهای فراوان، رفتیم بالاخره با ی شاخه گل نقره

سوغاتی یامونم یکی دو دست لباس برا بچه ها، بلوز برا من و لباس زیر برا بابا بود

کربلا...
ما را در سایت کربلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarvandnuzh بازدید : 149 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 16:16